آشنایی با یکی دیگر از هنرمندان کهن دیار کدکن (علی اکبر قاسمی مشهور به پهلوان رستم)

https://mashhadchehreh.shahraranews.ir/0001JO

موزه "شه لافتی" خانه خاطرات پهلوانان ایران است

آنچه که بیش از هر چیز زندگی «پهلوان رستم» را خاص کرده، علاقه او به جمع آوری اشیای خاص است. «موزه آیین‌های پهلوانی شه لافتی» نتیجه این علاقه اوست که ۶۰ سال به طول انجامیده است.

منطقه ۱۲

محله چهاربرج

شیما سیدی

نوشته شیما سیدی

«علی‌اکبر قاسمی» مشهور به پهلوان رستم جزو معدود «کهنه‌سواران» حال حاضر ایران است. بیش از نیم قرن مرشدی و نقالی، ورزشکاری، پرده‌خوانی، اَدهم‌خوانی، کارگردانی و علاوه بر این‌ها فرزند پهلوانی بلند آوازه بودن، امروز او را شایسته این لقب کرده است.

پهلوان رستم، فرزند «باباقدرت» را امروز نه فقط اهالی چهاربرج و مشهد که بسیاری از مردم دنیا می‌شناسند و از او دعوت می‌کنند تا نقل شاهنامه و پهلوانی‌هایش را با صدای زیبا و رسایش بخواند. علاوه بر نقالی، گرد‌آوری و ساخت «موزه آیین‌های پهلوانی شه لافتی»، علی‌اکبر قاسمی را به چهره‌ای خاص در کشورمان تبدیل کرده است.

۱۶ سال بزرگتر از شناسنامه!

سه‌جلد شناسنامه‌اش نشان می‌دهد متولد اول شهریور ۱۳۳۷ است اما خودش می‌گوید متولد ۱۳۲۱ است. کمتر بودن سن شناسنامه‌اش به یاغی شدن پدرش علیه رضاشاه برمی‌گردد و اینکه حدود ۱۶ سال به او اجازه گرفتن شناسنامه ندادند تا تکلیف پدرش روشن شود.

دلیل درگیری پدرش با رضاشاه هم انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و از دست رفتن حدود دو سوم املاک باباقدرت است که نتیجه‌اش می‌شود ۱۲ سال زندان و ۴ سال تبعید پدرش به تربت حیدریه؛ و تازه بعد از آزادی پدر است که علی اکبر به فکر رفتن به مدرسه و گرفتن شناسنامه می‌افتد.

موزه

کشتارگاه شغل مورد علاقه من بود

۶‌کلاس در مکتب درس خواند، اما بزرگتر بودن نسبت به سایر بچه‌ها و شیطنت‌های گاه و بیگاه، پایش را با طعم فلک آشنا کرد و باعث شد از درس و مکتب پا به فرار بگذارد.

بعد از ترک تحصیل، شغل‌های مختلفی را تجربه کرد. دامداری و بعد از آن کشاورزی، از جمله شغل‌هایی است که علی‌اکبر نوجوان تجربه می‌کند. دستی هم در بنایی و گچ‌کاری دارد. اما بعد از آن به همراه پدر در کشتارگاه مشغول به کار می‌شود و این همان کار مورد اوست.چرا که نیاز به زور بازو دارد و علی‌اکبر جوان در این کار به خوبی می‌تواند خودش را اثبات کند.

می‌گوید: «روزی با موتور به سمت کشتارگاه می‌آمدم. گاوی وحشی شده بود و هیچ کس نمی‌توانست او را رام کند. من از پشت موتور پایین پریدم و یک مشت زدم به پیشانی گاو، همانجا زمین خورد و توانستیم او را بگیریم.»

خاص‌ترین بخش زندگی پهلوان رستم

اما آنچه که بیش از هر چیز زندگی «پهلوان رستم» را خاص کرده، علاقه او به جمع آوری اشیای خاص است. «موزه آیین‌های پهلوانی شه لافتی» نتیجه این علاقه اوست که ۶۰ سال به طول انجامیده است. جمع‌آوری این همه شیء قیمتی و قدیمی، علاوه بر سرمایه، هوش وانرژی و عزم و اراده فراوانی را می‌طلبد که بی‌شک این‌ها همه در وجود پهلوان رستم جمع است.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج

بابا‌قدرت، بابایی که قدرت همه ماست

پسر پهلوان «قدرت‌الله قاسمی» معروف به «باباقدرت» بودن یکی از امتیاز‌های زندگی پهلوان رستم است. او در یاد از پدر خود می‌گوید: «پدر و پدربزرگم هر دو علاوه بر پهلوانی، عیّار و دستگیر هم بودند. عیّار به پهلوانان صاحب‌منشی می‌گفتند که سلسله مراتب را گذرانده بودند.

عیّار‌ها با هوش و درایتی که داشتند از حریم دین و اسلام محافظت می‌کردند. به عنوان مثال در زمان‌های قدیم وقتی فردی می‌خواست به سفر برود، از آنجا که معمولاً سفر‌ها چند ماهی به طول می‌انجامید و به علاوه خطرات زیادی هم در کمین مسافران بود، زن و فرزند خود را دست عیّار‌ها می‌سپرد تا اگر گرسنه ماندند یا فردی به آن‌ها ظلم کرد، از آن‌ها محافظت کنند.

دستگیر هم به فردی می‌گفتند که به دیگران کمک می‌کند. پدر و پدربزرگم همیشه به زیردستان به ویژه هنگام عروسی کمک می‌کردند. قهوه‌خانه پدرم همیشه پاتوق پهلوانان و پاسگاه و دادگاه محله بود.»

پهلوان رستم با اشاره به ماجرای تقسیم ارضی و تبعید پدرش می‌گوید: «پدرم ارباب و تاجر پوست بود و دباغ‌خانه و ملک و املاک فراوانی داشت. اما زمان تقسیم ارضی رژیم شاه ملک و املاکش را گرفت و او را به زندان انداخت. اما پدرم آن‌قدر جَنَم داشت که دوباره از صفر شروع کند. او در کدکن با مادرم آشنا شد و با هم زندگی را ساختند.»

از خانه توکلی‌ها تا چناران و چهاربرج

زمانی که علی‌اکبر به دنیا می‌آید، باباقدرت ساکن خانه توکلی‌ها در خیابان عسکریه است. پهلوان رستم می‌گوید: «خانه ما حالا تبدیل به موزه شده است.» او با اشاره به ماجرای آمدن سیل و از بین رفتن اسنادشان می‌گوید: «بعد از آمدن سیل و از بین رفتن بسیاری از اسنادمان، پدرم هرآنچه ملک و املاک در شهر برایش مانده بود، فروخت و چند زمین در چناران خرید.

به همین خاطر من در نوجوانی روی زمین‌های پدرم کشاورزی می‌کردم. بعد از مدتی که کارمند کشتارگاه شده بودم چهاربرج را به این دلیل که بین مشهد و چناران قرار داشت و می‌توانستم به هر دو کارم برسم، انتخاب کردم و از آن به بعد ساکن آنجا شدم.»

Remaining Time -0:00

کد ویدیودانلود

فیلم اصلی


سوال و جواب با پهلوان رستم

- از کی متوجه شدید می‌توانید نقال شوید؟

من بیش از ۵۰‌سال است که با ضرب زورخانه و نقالی و پرده‌خوانی بزرگ شدم. در قهوه‌خانه پدرم می‌نشستم و نقل‌های نقالان را به خاطر می‌سپردم. بیشتر فنون نقالی را از مرحوم «صادق علی‌شاه» یاد گرفتم. آن زمان کودک بودم و درست نمی‌توانستم مانند مرحوم علی‌شاه نقالی کنم، اما تمام حرکاتش را یاد گرفته بودم. چرخش چوب، کف زدن و ژست گرفتن را با علاقه برای پدرم اجرا می‌کردم.

- شما همه شاهنامه را حفظ هستید؟

حفظ نیستم، اما کاملاً به شاهنامه تسلط دارم و هر زمان بخواهم بخشی را اجرا کنم، به مجرد یک مرور کوتاه، نقلش می‌کنم.

- تا به حال شده بخشی از داستانی را فراموش کنید؟

بله؛ پیش می‌آید. گاهی انسان مغزش هنگ می‌کند، اما نقال حرفه‌ای، نقالی است که بتواند پوشش دهد.

- مخاطبان متوجه نشده‌اند؟
چرا؛ ممکن است باسوادتر‌ها فهمیده و حتی لبخندی هم زده باشند، اما معمولاً کسی به روی خودش نمی‌آورد و به حساب تُپُق می‌گذارد.

- آیا نقال‌ها هم به داستان‌ها بزرگنمایی و اغراق می‌افزایند؟

بله؛ یک نقال باید به داستان شاخ و برگ و آب و لعاب بدهد. از قدیم گفته‌اند «جوون به لباس، خونه به پلاس» یعنی اگر یک جوان لباس کهنه و اوراق بپوشد، مانند پیر می‌شود و اگر یک خانه اسباب و وسیله مناسب نداشته باشد، به چشم نمی‌آید.

- در حال حاضر چند نقال خوب در کشور داریم؟
راستش را بخواهید نقال خوب اصلاً نداریم. خوبش مرشد ترابی بود که او هم مُرد. ضرب‌گیر و مرشد داریم و برخی هم خوب نقل می‌کنند، اما هیچ‌کدام نقال نیستند. نقال ماهر که بین‌المللی می‌شود کسی است که اَدهم‌خوانی را بداند، از آن گذشته خودش هم پهلوان باشد و پهلوان پرورش دهد، نوچه (شاگرد) داشته باشد. این خصوصیات را در حال حاضر تنها پهلوان رستم دارد.

- شما شاگرد دارید؟
به چند نفری آموزش مرشدی داده‌ام. پسرم هم یکی از شاگردانم است که به او ضرب گرفتن و پهلوانی را آموختم. اما به‌طور‌کل باید فرد علاقه‌مند باشد و بخواهد تا به او آموزش دهم. متأسفانه تا‌کنون فردی را چنان علاقه‌مند نیافته ام که وقت و انرژی‌ام را برای آموزش به او بگذارم.

- فکر نمی‌کنید یکی از دلایل اینکه علاقه‌مند به نقالی کم شده، کم شدن قهوه‌خانه‌ها و مکان‌های اجرا و بالطبع درآمد این کار باشد؟

البته این امر هم می‌تواند تأثیرگذار باشد، ولی اگر کسی بخواهد هنوز هم زورخانه، قهوه‌خانه و حتی رستوران سنتی به آن اندازه وجود دارد که بتوان از این راه درآمد کسب کرد. ولی به عقیده بنده این‌ها بهانه است و تهاجم فرهنگی کار خودش را کرده. جوانان ما امروز بیشتر از آنکه سمت ورزش بروند با قلیان میوه‌ای عجین شده‌اند. پهلوانان امروز هم که بیشتر با هورمون خودشان را می‌سازند.

- موزه و زورخانه شما چقدر مراجعه‌کننده دارد؟
در حال حاضر زورخانه اینجا به گرمی دایر است و شب‌های فرد پذیرای پهلوانان سراسر کشور است. به علاوه افراد زیادی هم از سایر کشور‌ها برای بازدید این اشیای قدیمی می‌آیند. مثلاً همین دیشب یک گروه ۲۰‌نفره از یونان آمده بودند.



علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج

موزه‌ای که تاریخ مستند شهرمان است

تاکنون بار‌ها مسیر بولوار شاهنامه را پیموده‌ام، اما نه‌تن‌ها تابلوی «موزه آیین‌های پهلوانی شه لافتی طابران توس» را ندیده، بلکه نامش را هم نشنیده بودم. با این اوصاف وقتی که با پهلوان رستم صحبت کردم و قرار مصاحبه گذاشتم، فکرش را هم نمی‌کردم که با چنین مکانی روبه‌رو شوم.

اینجا نه‌تن‌ها یک زورخانه و یک موزه، بلکه تاریخ مستند شهر و کشورمان است. ماجرای پهلوان‌پنبه که دست راستش قدرت بلند کردن یک شتر را داشت، ماجرای فرد مستی که منبر یک روضه‌خوان شد و با شنیدن روضه او توبه کرد، ماجرای شتری که از کشتارگاه به حرم حضرت رضا (ع) پناه برد و بسیاری دیگر از این‌ها، برای ما که تنها نقلش را شنیده‌ایم، فقط ماجرا و افسانه است، اما برای این موزه، سندی از تاریخ شهر و پهلوانی‌ها و مردانگی‌های مردمانش است. تمام این‌ها را پهلوان‌رستم صاحب این مجموعه، با تکیه بر اسناد موجود نقل می‌کند.

کارم این شد که در قهوه‌خانه بنشینم و گوش کنم

«علی‌اکبر قاسمی» مشهور به «پهلوان‌رستم» راز جمع‌آوری این مجموعه غنی را، دقت در گوش سپردن به صحبت‌ها عنوان می‌کند و می‌گوید: «قهوه‌خانه‌های قدیم تنها قهوه‌خانه نبود، بلکه هم‌زمان دادگاه و پاسگاه هم بود. هر‌کسی با دیگری دعوا و نزاع داشت، به قهوه‌خانه می‌آمد. هر‌کس را می‌خواستند تنبیه و تشویق کنند، به قهوه‌خانه می‌آوردند.

پهلوانان و عیاران حاضر در قهوه‌خانه وساطت می‌کردند، سبیل و ریش گرو می‌گذاشتند، خط دماغ می‌کشیدند و به دعوا‌ها خاتمه می‌دادند. علاوه بر این‌ها قهوه‌خانه‌ها بنگاه معاملات هم محسوب می‌شد. هر‌کس جنسی برای فروش داشت، به آنجا می‌آمد. من که نوجوانی بیش نبودم، تنها در گوشه‌ای می‌نشستم و با دقت به صحبت‌ها گوش می‌سپردم؛ مثلا حاضران از فردی صحبت می‌کردند که تسبیحی از عاج فیل از پدرانش به ارث برده، اما قدرش را نمی‌داند.

یا می‌گفتند به فلانی کلاهی از اجدادش رسیده که قدمت زیادی دارد و ۱۱۰‌اشرفی رویش دوخته شده و قصد کرده بفروشد. وقتی اولین‌بار این‌ها را شنیدم، آتشی در درونم شعله‌ور شد و جرقه‌ای در مغزم شکل گرفت. بعد از آن کارم این شد که در قهوه‌خانه بنشینم و گوش کنم، سپس سوژه‌ها را شناسایی کرده و راه بیفتم و آن‌ها را جمع کنم.»

موزه


به اندازه مو‌های سرم پول خرج کردم

البته این همه جنس قیمتی و قدمتی تنها با گوش سپردن جمع نشده است. پول، فن بیان و حتی گاهی التماس و ناز کشیدن، از جمله راه‌هایی بوده که پهلوان‌رستم در جمع‌آوری این مجموعه بزرگ، از آن‌ها کمک گرفته است. وی در این زمینه می‌گوید: «به اندازه مو‌های سرم پول خرج کردم تا این اشیا یک‌جا جمع شد؛ البته همه هم با پول راضی نمی‌شدند.

برخی ناز می‌آوردند و می‌گفتند این مال پدرانمان است و نمی‌توانیم بفروشیم. حتی برخی‌ها هم که در قهوه‌خانه شنیده بودم چندان قدر ارثشان را نمی‌دانند، وقتی می‌دیدند کسی برای خرید آمده است، ناز می‌کردند و نمی‌فروختند. خلاصه با هرشیوه‌ای شده، راضی‌شان می‌کردم. از این موزه برایشان می‌گفتم. از اینکه قرار است تاریخ شهر مشهد یک‌جا جمع شود.

می‌گفتم شما که درنهایت می‌خواهید این را بفروشید، پس چه بهتر که جایی برود که بعد‌ها بتوانید به فرزندانتان آدرس دهید و بگویید در موزه آیین‌های پهلوانی طابران توس، تسبیح پدر من هم هست یا کلاه اجداد ما هم قرار دارد. خلاصه اینکه هر‌کس را به یک شکل راضی می‌کردم.»

بسی رنج بردم در این سالِ چهل‌وپنج!

۴۵‌سال عمر مفید یک انسان، مدت زمانی است که علی‌اکبر قاسمی برای جمع‌آوری این اشیا زمان گذاشته است. او با موتور «ایژ» خود سراسر ایران و ۱۷ کشور دنیا را گشته تا این موزه را به شکل امروزش بسازد. موزه «آیین‌های پهلوانی شه‌لافتی» حدود هفت‌سال پیش در محله چهاربرج واقع در شاهنامه ۶۴ افتتاح شد و هم‌اکنون با پرداخت ورودی ناچیز، بازدیدش برای عموم آزاد است.

Remaining Time -0:00

کد ویدیودانلود

فیلم اصلی


از در و دیوار خاطره می‌بارد

موزه آیین‌های پهلوانی از قسمت‌های مختلفی، چون زورخانه، عیارخانه، جلوس‌خانه، خانه مادربزرگ و... تشکیل شده است که هر قسمت آن متناسب با نام خود تزیینات متفاوتی دارد.

زورخانه که بزرگ‌ترین و تاریخی‌ترین بخش این موزه را تشکیل می‌دهد، دکوراسیون منحصربه‌فردی دارد. در هر قسمت از این زورخانه، وسایل و ادوات کار به همراه عکس و نشانی از پهلوانان اصناف مختلف یافت می‌شود. پهلوانان آهنگر، باغبان، نجار، هیزم‌کش و هیزم‌شکن، بنا و کاگل‌مال و زنبیل‌کش، پهلوانان سوارکار، هنرمند و بسیاری دیگر از اقشار مختلف در جای‌جای این زورخانه با قاب و خاطره‌ای زنده‌اند.

هرکدام از این قاب‌ها و وسایل کوچک، دنیایی از خاطره در ذهن پهلوان‌رستم دارند که هنگام عبور از کنارشان، تنها چند قطره از آن‌ها را برای ما ترسیم می‌کند.
دوست دارم داستان تک‌تک این وسایل را ثبت کنم، اما آن‌قدر زیادند که می‌ترسم ثبت آن‌ها هم ۴۵‌سال به طول بینجامد، بنابراین از زورخانه خارج شده و وارد حیاط خلوتی می‌شویم که دیزی‌های سنگی در آن خودنمایی می‌کند.

بساط دیزی‌خوری، آن هم دیزی‌هایی که روی کُنده طبخ شده‌اند، در اینجا پهن است. همه‌چیز شکل کاملا سنتی خود را حفظ کرده است. خبری از میز و صندلی نیست و میهمانان روی زمین سفره پهن می‌کنند و در کنار موزه خاطرات، دیزی می‌خورند.
بعد از این قسمت وارد دالان دیگری می‌شویم که به سه‌نام شهرت دارد. فتوت‌خانه، عیارخانه و لمکده نام‌های مختلف این دالان است. این بخش یادآور مکانی است که در گذشته مراسم آیینی اعم از «اَدهم‌خوانی»، «مولودی‌خوانی» و «گلریزان» در آن برگزار می‌شده است.

جایگاه نشستن هر فردی در این عیارخانه‌ها مشخص بوده است. یک هشتی متعلق به پهلوانان است و هشتی دیگر که معروف به شاه‌نشین بوده، متعلق به سادات رضوی و علوی است که در میان مردم جایگاه ویژه‌ای داشته‌اند. به همین ترتیب سایر هشتی‌ها هم متعلق به سایر اقشار بوده است. اینجا هم‌اکنون کم از زورخانه نمی‌آورد و دورتادورش با وسایل قدیمی چیده شده است.

راهرویی که در آن بیشتر وسایل نقلیه قدیم همچون شتر تاکسی‌درمی شده، گاری‌دستی، دوچرخه‌های قدیمی، کالسکه‌ای که ۱۰۰‌سال قدمت دارد، تراکتوری که عکس آن را روی ۲۰ تومانی‌های قدیم دیده‌ایم و حتی موتور ایژ خود پهلوان، قرار دارد، ما را از تاریخ عبورومرور رد می‌کند و می‌رساند به خانه مادربزرگ.

اتاقک خانه مادربزرگ با یک کرسی و تلویزیون کوچک، بخش دیگر این موزه را به خود اختصاص می‌دهد که گرمای آن هم‌اکنون نیز لمس‌شدنی است. بخش پایانی موزه مربوط می‌شود به جلوس‌خانه یا همان مهمان‌خانه خودمان. مبل‌های قدیمی و اتاقی که از سایر قسمت‌ها مرتب‌تر است، از جمله ویژگی‌های این بخش است.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج

پهلوان‌پنبه افسانه نیست

همان‌طور که می‌بینید، در این عکس پهلوان‌پنبه با سندش موجود است. او که پسر پهلوان یزدی بزرگ بود، به خاطر شغلش که پنبه‌زنی بوده، به این نام شهرت یافته است. پهلوان‌پنبه به قدری بزرگ و تنومند بوده که هنگام ورود به زورخانه‌ها نمی‌توانسته خم شود و به همین خاطر سردر زورخانه را خراب می‌کرده است. دست راست این پهلوان، قدرت بلند کردن یک شتر را داشته است.

موتور دکتر شیخ که بخشی از موزه پهلوانی است

موتور دکتر شیخ اینجا است

دکترشیخ، پهلوان باستانی‌کار نبوده، اما مرام‌ومنش پهلوانی داشته است و به همین خاطر در این موزه جا دارد. او برای اینکه بیمارانی که پول مداوا نداشته‌اند خجالت نکشند، کاسه‌ای را دور از چشم خود قرار می‌داده و بیماران بی‌پول هم به جای سکه، سرشیشه نوشابه در کاسه می‌انداختند. پهلوان‌رستم به محض اینکه خبر تعویض موتوردکترشیخ را می‌شنود، نزد اوراقچی‌ها می‌رود و موتور وی را می‌خرد.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج


مهمانداری‌های قدیم

«دوست‌گیر» نام این وسیله عجیب است. در زمان‌های گذشته پهلوانان برای نگاه داشتن مهمانانی که خاطرشان عزیز بوده، از این وسیله مدد می‌جستند. از پهلوان اصرار و از میهمان انکار! سرانجام پهلوان به بهانه‌ای، انگشت سبابه میهمان را با دوست‌گیر می‌گیرد. وقتی سر دیگر دوست‌گیر را می‌کشند، دیگر به هیچ عنوان انگشت از آن بیرون نمی‌آید، مگر اینکه میهمان رضایت به ماندن دهد.

شلواری برای سرما و گرم

«شلوار بَرَک» یکی دیگر از شگفتی‌های این موزه و ساخته‌های ایرانیان است. این شلوار که از جنس کُرک بز درست شده است، در سرما، گرما تولید می‌کند و در گرما، سرما. بارش برف و باران در زمستان و در نتیجه خیس‌شدن شلوار باعث می‌شده گرما تولید کند.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج

محاسن پهلوانی

این لنگ‌ها درجات پهلوانان را مشخص می‌کرده و این شانه‌ها اندازه محاسن آن‌ها را. زمانی که پهلوانان می‌خواستند وارد گود شوند، محاسن آن‌ها توسط این شانه آزمایش می‌شد. اگر شانه در محاسن پهلوان گیر می‌کرد، نشان‌دهنده این بود که پهلوان به احکام و اصول و فروع دین آگاه است و آن‌ها را رعایت می‌کند.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج


اولین‌های ایران

در این موزه، بازار اولین‌ها گرم است. اولین رادیوی نفتی که وارد ایران شده، اولین رادیوی باتری‌خور، اولین رادیوی ماشین، اولین تلویزیون آهنی که در میدان شهدای مشهد بر سکو می‌گذاشتند، اولین اسکیت ساخت ایران، اولین نوشابه لیمونات که وارد ایران شد و خلاصه کلی اولین دیگر اینجا قرار گرفته است.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج

قدیمی، ولی خوش‌نوا

این رادیو با این ظاهر قدیمی و آنتنی قدیمی‌تر از خودش، کماکان کار می‌کند و صدای ضربش در فضای عیارخانه می‌پیچد.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج


مطرب دوست داشتنی

«جیکی‌جیکی ننه‌خانوم» نامی آشنا برای بسیاری از مشهدی‌های قدیم است. در این قسمت، تنبک جیکی‌جیکی روی دیوار زورخانه خودنمایی می‌کند. او که از شرف و حیثیتش برای خنداندن و شاد کردن مردم مایه می‌گذاشته و پول آن را برای کودکان یتیم خرج می‌کرده، ارزش قرار گرفتن بر دیوار زورخانه پهلوانان را دارد.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج

سرورهمه پهلوانان

در قسمتی از این موزه، جایگاهی ویژه برای امام رضا (ع) که سرور تمام پهلوانان است، تعبیه شده. عکسی از ضریح حضرت در یک گوشه قرار دارد و عکسی از خود ایشان در گوشه‌ای دیگر. در وسط پوست، آهویی که ضامن آهو بودن حضرت را نشان می‌دهد، قرار گرفته است. بالای پوست آهو، نماد گلی که از گنبد ایشان سبز شده، قرار گرفته و پایین هم چند انگور که نشان از شهادت ایشان با انگور دارد.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج


جایگاه نذرونیاز پهلوانان

دراین زورخانه جایگاه نذر و نیاز زورخانه است. پهلوانان روی این کنده، پنج‌شمع به اضافه یک‌شمع گرو می‌گذارند. مرادشان که حاصل شد، پنج‌شمع به علاوه آن شمع گرو را که معروف به شمع ا... است، روشن می‌کنند و ذکر ا... می‌گویند. بعد از ختم کلام‌ا...، سفره‌ای پهن می‌کنند و به سایر پهلوانان سور می‌دهند.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج


تشک کشتی از جنس خار

این خار‌های بزرگ و خشن روزی تشک کشتی پهلوانان بوده است. خار‌ها را کنار هم می‌چیدند و با پشت بیل، نرمشان می‌کردند. سپس رویشان خاک الک کرده و آب «پیشینگ» می‌کردند (می‌پاشیدند). بعد از آن رویشان پتویی پهن می‌کردند و کشتی می‌گرفتند. این خار‌ها به تشک کشتی، حالتی فنری می‌داد و باعث می‌شد دست و پای پهلوانان آسیب نبیند.

اولین لوستر ساخت ایرانیان

این لوستر معروف به «لوستر بارانی»، اولین لوستر ساخته ایرانیان قدیم است. از کناره‌های لوستر آب به شکل باران می‌چکد و در قسمت پایانی آن، صدای رعدوبرق و باران، هوای بارانی را تداعی می‌کند.

علی اکبر قاسمی و موزه پهلوانی اش در محله چهاربرج


تراکتور روی اسکناس ۲۰ تومانی

شاید باورتان نشود، اما دیوار این موزه خراب شده و تراکتوری که عکسش را روی ۲۰ تومانی‌های قدیم دیده‌اید، وارد شده و سپس دوباره دیوار ساخته شده است. تراکتور اول سبز بوده و سپس به دلیل فرسوده شدن، پهلوان‌رستم آن را به رنگ قرمز درآورده است.

استاد شیخ محمد خرقانی درگذشت

با کمال تأسف با خبر شدم که امروز 21 آبان 1402 استاد شیخ محمد خرقانی در مشهد درگذشته است. و فردا جسدش از حرم مطهر امام رضا علیه السلام به طرف آرامگاهش در بهشت جوادالائمه تشیع خواهد شد. محمد خرقانی استادی دانشمند، بی ادعا و فروتن بود که محضر بزرگترین استادان حوزه مشهد را درک کرد و از روشنفکران واقعی زمان خود بود او از همشهریان و همکلاسی های استاد شفیعی کدکنی بود که از حوزه تا دانشگاه با هم حشر و نشر داشتند و بین آنها صمیمیت خاصی برقرار بود و هنگامی که استاد به مشهد مشرف می شدند یکی از برنامه هایشان دیدار از این همشهری و دوست قدیمی بود با وجود مریضی و کبر سن در بعضی از سفرهای استاد را همراهی می کرد از جمله در سفری تا قله 3013 متری ملکوه کدکن آمد و دوربینی پیشرفته با لنز بزرگی که داشت همراه داشت. بنده نیز به واسطه استاد شفیعی و استاد عبداللهیان و نیز مقاله ای که برای دایی فیلسوفشان آقا شیخ هادی کدکنی تهیه می کردم با ایشان آشنا شدم و ارادتی به ایشان پیدا کردم و به مناسبتهای مختلف ایشان را دیدار می کردم و از افاضاتشان بهره مند می شدم. روانش شاد.

در 27 آذر سال 90 مختصری از زندگی ایشان را در همین وبلاگ منتشر کردم اینک همان را به مناسبت درگذشت ایشان منتشر می کنم

محمد خرقاني فرزند شيخ عباسعلي در سال 1311 شمسي در خانواده ايي مذهبي در منزل استيجاري در كوچه عباسقلي خان در پايين خيابان مشهد به دنيا آمد. پدرش كه متولد روستاي رودخانه ي كدكن بود نيز تحصيلات مقدماتي را نزد شيخ عبدالمجيد اديب و دروس ديگر را از محضر بزرگاني چون حاج ميرزا محمد كفايي پسر ميرزا ملا محمد كاظم خراساني كسب كرد. از سال 1314ش كه براي علما محدوديت پوشيدن لباس روحانيت پيش آمد، خانه نشين شد و به كار منشي گري در بازار پرداخت. ايشان مختصر ملكي نيز در كدكن داشت كه از آن امرار معاش مي كرد. وي يك طلبه عادي و روضه خوان بود كه دلش نمي خواست از درآمدهاي حوزه استفاده كند، بنابراين به بازار رو آورد و چون سرمايه و انديشه اقتصادي و بازاري نداشت در مغازه يكي از دوستانش روزها كارهاي محاسباتی و ميرزائي مي كرد و آنچه از دولت و دولتيان ديده بود با آنها مخالف بود.

مادر شيخ محمد، دختر حاجي رئيس از ثروتمندان و علماي كدكن بود. از آنجائي كه شيخ محمد ارتباطات عاطفي بيشتري با طرف مادر داشت، بيشتر ايام سال را در كدكن بسر مي برد. او فقط يك بار، تقريباً به سال 1326به رودخانه زادگاه پدري‏اش رفت ولي تابستان را در كدكن مي گذراند و مهرماه به مشهد بر مي‏گشت. در كدكن نیز در منزل دائي‏اش آقا شيخ هادي كدكنی كه از علماي بزرگ آن زمان بود، سكنا داشت. به عنوان نمونه در سالهاي 1315 و 1316 خيلي اتفاق مي افتاد كه روزها به گوسفند چراني مي رفت براي پروراندن گوسفند. حتي در سال 1318 كه اولين مدرسه در كدكن تأسيس شد و آقاي تمدن براي تدريس به آنجا آمده بود. شيخ محمد به عنوان مستمع آزاد در كلاسها كه در تكيه كدكن تشكيل مي شد، شركت مي‏كرد.

شيخ محمد دروس ابتدايي از جمله قرآن و صد كلمه را در مكتب خانه‏ايي كه در كوچه سرشور در محله پايين خيابان نزد خانمي گذراند. زماني كه در چهارشنبه بازار در همان محله، مدرسه‏ايي به نام رضائي باز شد، وي كلاس اول و دوم و سوم را در سالهاي 1318 يا 1319 در آنجا خواند. با شروع جنگ جهاني دوم و بحراني شدن اوضاع مملكت، شيخ محمد را پدرش در سال 1320 به كدكن برد و تا سال 1322 ، وی در آنجا بود. در اين زمان شيخ محمد 9 سال بيشتر نداشت و خاطراتي از روسها در آنجا دارد از جمله اين كه آنها خريدار سيب زميني كدكن بودند و با همان ماشين‏هاي جنگي با يك نفر مترجم مي‏آمدند و سيب زميني مي‏خريدند و چون داخل كدكن راه ماشين رو نداشت ماشين‏هايشان را در بيرون مي‏گذاشتند. درگيري بين روسها و مردم وجود نداشت و مردم نيز با آنها معامله مي‏كردند. و به تماشای سالداتها می‏رفتند.

شيخ محمد بعد از جنگ به مشهد آمد و در مدرسه دارالتعليم كه مرحوم لدني و آقاي شيخ زين‏العابدين قائمي آن را اداره مي‏كردند، مشغول به تحصيل شد و كلاس چهارم را در آنجا به پايان برد. پس از اين وارد دروس طلبگي گردید و در مدرسه خيراتخان درس جامع المقدمات و بعد كتاب مغني و مطول را نزد محمد تقي اديب نيشابوري هم ولايتي خود آموخت. شرايع و شرح لمعه را در خدمت حاج ميرزا احمد نهنگ مدرس يزدي به اتمام رساند و در دهم ربيع‏الاول سال 1328 رسائل را نزد شيخ هاشم قزويني شروع كرد و در دهم شعبان سال 1329 تمام كرد. براي اتمام درس رسائل و كفايه بعد از آن تا زمان حيات شيخ هاشم كه در جاهاي مختلف از جمله درس اخلاقي كه روزهاي پنج شنبه و جمعه در مدرسه ميرزا جعفر تشكيل مي شد، شركت مي كرد. در این عصر حدود 15 نفر از کدکنی‏ها در مدرسه خیراتخان تحصیل می‏کردند. شیخ محمد در سال 30 و 31 با کانون نشر حقایق اسلامی رفت و آمد داشت.

وی در عصر تخست وزیری مصدق، با خانه کفایی رفت و آمد داشت و در فاصله بین 20 تا 28 مرداد 1332 با ایشان تماس نزدیکی داشت. در این ایام، حاجی علیخان گلبوئی که از ملاکان و اربابان منطقه گلبوی کدکن بود، دخترش را به آقای سید یونس اردیبلی داده بود. بنابراین از وی دعوت کرد تا برای اقامت چند روزه به گلبو برود. در این سفر آقای کفایی نیز با ایشان همراه بود. در 25 یا 26 مرداد 32 بود که علمای مذکور به گلبو رفتند ولی در کودتای 28 مرداد به مشهد برگشتند و شیخ محمد هم در این زمان به مشهد آمد.

در تاریخ 1337 یا 1338 شیخ محمد و دکتر محمد رضا شفیعی مشغول فراگیری زبان انگلیسی بودند. در این دو سال دکتر سامی‏راد پیشنهاد تأسیس دانشکده معقول و منقول را در مشهد داد و در سال 1338مؤسسه وعظ و تبلیغ در مشهد پایه گذاری شد، امتحانی گرفتند و اجازه دادند که فارغ التحصیلان آن در سال دوم دانشکده معقول و منقول( اللهیات) ثبت نام کنند. شیخ محمد خرقانی و همشهریش دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در آنجا ثبت نام کردند. از اینجا شیخ محمد خرقانی ادبیات انگلیسی و دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در رشته ادبیات فارسی قبول شد.

خرقانی زبان فرانسه را به صورت شخصی خواند و زبان انگلیسی را در دانشکده برتیش کنسل با عبا و عمامه می‏رفت که در سال 1338 مستر جونز با خانمش آن را باز کرده بود و در محل کنونی کنسول گری پاکستان و انگلیس بود که بعد از جنگ دوم جهانی کنسولگری انگلیس متوقف شد. به هر حال در این زمان شیخ محمد صاحب سه فرزند بود. وی 18 سال بیش نداشت که ازدواج کرد و در سن 20 یا 21 سالگی زنش را به خانه آورد و در سال 32 و 33 با وجود عیالمندی به جهت قناعت اصلاً مشکل زندگی نداشت آنچه مهم بود درس خواندن بود. البته هزینه زندگیش را پدرش می داد. شیخ محمد از این زمان به منبر رفت و اولین سفر تبلیغی اش در محرم سال 1335به کاشمر و در رمضان همان سال در سرخس بود. وی در سال 1339 در کرج نیز به منبر رفت.

شیخ محمد چون نمی خواست از سهم امام و زکات و درآمدهای آخوندی کسب معاش کند بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده ادبیات در سال 1344 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. (البته پدرش با این کار موافق نبود و شیخ محمد رضایت ایشان را به زور گرفت). و به عنوان معلم زبان انگلیسی مدتی در تربت بود سپس به مشهد آمد و در سال 1376 بازنشست شد.

سید حسن موسوی کدکنی مجموعه دار پیشکسوت میراث فرهنگی خراسان رضوی درگذشت

مجموعه دار پیشکسوت میراث‌فرهنگی خراسان رضوی درگذشت

مجموعه دار پیشکسوت و عضو انجمن میراث‌فرهنگی خراسان رضوی جان به جان آفرین تسلیم کرد.

به گزارش خبرآنلاین از خراسان، سید حسن موسوی در سال ۱۳۱۹ در کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد و فعالیت در حوزه میراث‌فرهنگی را از حدود سال ۱۳۴۴ آغاز کرد.

وی در دوران از پیش انقلاب اسلامی طراح پوشاک بوده و چندین جایزه دریافت کرده است، اما علاقه‌اش به آثار تاریخی او را به سمت میراث فرهنگی و تاریخی کشور سوق داد و موفق شد در طول ۵۰ سال گذشته، مجموعه‌ای ارزشمند از میراث گذشتگان را جمع‌آوری کند.

این مجموعه دارای ۶۰ نوع اثر شامل انواع ظروف، سکه و اسکناس، وسایل مردم شناسی، روشنایی، دخانیات، سیر مراحل چای و دوربین است.

برای مجموعه‌ استاد موسوی نمی‌توان قیمتی تعیین کرد به طوری که او امروز بزرگ‌ترین مجموعه یادمان تاریخ ایران را در اختیار دارد و تاکنون توانسته است بیش از ۵۰ نمایشگاه کشوری و ۲ نمایشگاه بین‌المللی برگزار کند.

آبان ماه سال ۱۳۹۹ بزرگداشت این پیشکسوت میراث‌فرهنگی در مشهد برگزار و به پاس تلاش بیش از نیم قرن، کاشی ماندگار بر سر در مجموعه این پیشکسوت به نام «باغ شاهنامه» واقع در بلوار توس ۳۳ مشهد نصب شد.

وی در قطعه هنرمندان و نام آوران بهشت رضا (ع) مشهد به خاک سپرده خواهد شد.

درگذشت دو تن از پیشکسوتان کدکن؛ سید هاشم علایی و دکتر سید علی اصغر حسینیان

بازگشت همه به سوی اوست

بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر/ که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

در ایام شهادت سرور زنان بهشت، و شافع روز جزا، دو تن از ذریه‎های ایشان دعوت حق را لبیک گفته و مهمان مادرشان در سرای جاوید شدند. حاج سید هاشم علایی فرزند برومند حاج سید رضا علایی – رحمة‎الله علیه- که همچون پدر از کودکی طوق بندگی و خدمتگذاری امام حسین (ع) و دیگر ائمه هدا را برگردن داشتند و تا آخرین نفس ذکر حسین حسین و رضا رضا از زبانشان نیفتاد، خوشا به سعادتشان. نام و یادشان در ذهن و ضمیر کوچک و بزرگ کدکنی ماندگار است و این کلمات از بیان فضایل این مردان شیفته و عاشق قاصر است. روانشان شاد. حاج سید رضا پیشکستوت و یکی از مؤسسان اصلی هیأت ابوالفضلی علیای کدکن (1313 شمسی) و پسرش سید هاشم نیز از بنیانگذارن هیأت کدکنی های مقیم مشهد و از دربانان و نوکران با اخلاص بارگاه علی بن موسی الرضا (ع) که سر انجام بر آستان مولایش سرنهاد.

امّا دیگر مردخردمند و فرزند برومند کدکن و از سادات عظام این خطه، دکتر سید علی اصغر حسینیان فرزند شادروان حاج سید ابراهیم بود، که عمری با عزت و افتخار مشغول خدمت به مردم بود. از خدمات گرانبهای آنها این بود که آقا سید ابراهیم حسینیان اولین معلم کدکن و پایه گذار اولین دبستان در کدکن بود که این مدرسه را ابتدا در تکیه علیا تشکیل داد و از اولین دانش آموزان آن روان شادان حاج شیخ ابوالقاسم کدکنی و شهید حاج سید حبیب حسینیان و حاج آقا سید حسین حسینیان بودند. فرزندان مرحوم حاج سید ابراهیم، دکتر سید اصغر حسینیان و مهندس سید اکبر حسینیان توانستند مدارج علم جدید را طی نمایند که از کارهای نمایان مهندس سید اکبر اولین پارکینک طبقاتی در فلکه آب مشهد به نام رضا بود. شادروان دکتر سید علی اصغر حسینیان اولین نفری بود که از کدکن پزشک شد، وی بعد از تجربه در آموزش و پرورش به خاطر علاقمندی وارد  دانشکده پزشکی در مشهد شد . پس از پایان این دوره در تربت حیدریه به معالجه بیماران  پرداخت و  سپس برای دوره تخصصی وارد تهران شد و مدتها درییمارستانهای  آنجا  مشغول  خدمت بود سپس در رشته بیهوشی متخصص گردید . و مدتها در تهران  مشغول خدمت به بیماران بود. بعد از انقلاب به مشهد مهاجرت کرده و در آنجا به  کمک بیماران می شتافت. از خدمات وی در کدکن راه اندازی کارخانه برق بود که مردم زادگاهش توانست تا  اتصال برق منطقه از این نعمت استفاده نمایند.

اینجانب به سهم خود ضایعه درگذشت این عزیزان را به خانواده محترمشان علایی، حسینیان و دیگر فامیل وابسته همچون حسینی کدکنی، رفیعی، کلالی، علوی نژاد و به خصوص همشهریان عزیزم تسلیت عرض می‎کنم و رجای واثق دارم که بهشت برین جایگاهشان است

.

 

 

کتیبه ای باقی مانده از منع ساز و بازی (رقص) و زینت زنان در لاین کلات خراسان در اواخر دوره قاجار

کتیبه ‎ای باقی مانده از منع ساز و بازی (رقص) و زینت زنان در لاین کلات خراسان در اواخر دوره قاجار «این یادگاری تهریر [تحریر] یافت از روی شریعت نبویّه ص و علی ابن ابی طالب از هال [حال] که تاریخ دوم شهر شعبان المعظم سنه 1323 می‎باشد هر کس بخواهد در قریه لاین ساز بیاورد از برای هر عیشی و عیالشان را از زینت و بازی چه آشکار و چه پنهانی منع نکند به لعنت خدا و رسول گرفتار شوند و از شفاعت نا امید باشد. سنه 1323».

لازم به به گفتن است که تصویر این کتیبه را دوست فرهیخته‎ ام جناب آقای حسن توسلی در اختیارم گذاشت که در اینجا از ایشان تشکر می شود.

اسد آقا اولین راننده خط کدکن به مشهد بعد از 97سال زندگی درگذشت


اسد آقا اولین راننده خط کدکن به مشهد بعد از 103 سال زندگی درگذشت
حاج اسد فقیه‎نیا (متولد 1303ش) (روانش شاد)روز چهارشنبه 12 خرداد 1400 بعد از 97 سال زندگی در مشهد درگذشت و روز پنج شنبه در بهشت رضا دفن شد. پدرش شیخ عبدالکبیر معروف به حاجی ناظم از بزرگان کدکن و به تعبیری هم نایب استاندار در جلگه رخ و کدکن بود. همو بود که با حاجی خان گلبویی درافتاد و با تبانی با بخشدار وقت کدکن، ارباب گلبو و هفت آبادی آن را چند سال به مشهد تبعید کرد. حاج اسد از کودکی علاقه وافری به رانندگی داشت و اولین کسی بود که با دوچرخه از رباط سنگ به کدکن آمد که مردم به آن اسب آهنی می گفتند. وی اولین کسی بود که خط اتوبوس کدکن – مشهد را راه انداخت. و الا قبل از آن مردم با مال از روی جاده علاقه و شکسته ملحه به مشهد می رفتند و بیشتر گذرشان به نیشابور و سبزوار بود. حاج اسد به مدت 20 سال راننده کدکنی ها و روستاهای کدکن و رخ بود و گاهی مبدا اتوبوس از گلبو به کدکن و برس و رباط سنگ به مشهد بود. گاهی اتوبوس از کدکن به گلبو و سپس به علاقه و شکسته و بعد به مشهد می رفت و بعد احداث جاده کدکن- رباط سنگ به مشهد، این جاده مرسوم شد. اسد باید هر روز این مسیر را می رفت و مردم که نظافت را رعایت نکرده و بار و بنه و حیوان و غیره همراه داشتند چه مصیبتی برایش داشته‎اند به خصوص اینکه اگر ماشین خراب می شده و احتیاج به لوازم یدکی و میکانیک داشته است. البته راننده ماشین بودن در آن زمان و اینکه فرزند بزرگ کدکن نیز بوده خود در نزد اهالی از جایگاه و احترام خاصی برخوردار بوده است. حرکت ماشین کدکن ابتدا از خیابان باغ خونی (خیابان دانش) و سپس به خیابان 17 شهریور و گاراژ ایران پیما بود. شاگردان اسد آنچنان که خود می گفت قربان، صفر و علی محمد (پسر همایون) بودند. اسد بعد این، خط را به حاج هادی غفوری (رحمه الله علیه) واگذار کرد. یادمان نمی رود که ما بچه ها تا ماشین مشهد می رسید به دنبال آن می افتادیم و شعار می دادیم: ماشین مشهد می آید حسن صمد می آید. چه خاطراتی که با این اتوبوس کدکن به مشهد که نداریم. اسد آقا بعد از این، به شغل نو فروشی (قطعات ماشین) روی آورد و در سن کهنسالی که همچنان قبراق و سرحال بود نمایندگی فرش یزد را در پنج راه سناباد در نزدیکی منزلش در چهارراه راهنمایی خیابان توفیق داشت (درود خدا بر او باد). دکتر رضا نقدی 14/3/1400

به مناسبت درگذشت حجه الاسلام  حاج سید حسین حسینیان

با خبر شدم که حجت الاسلام حاج سید حسین حسینیان معروف به حاج حسین آقا در روز یک شنبه پنج اردیبهشت 1400  مصادف با 11 رمضان 1442 در منزلش  در شهرک سیدی مشهد درگذشت. طبق معمول به جهت این که این روزهای کرونایی که مشهد در وضعیت قرمز قرار دارد، حضور در تشیع جنازه ممنوع است، مسیر نشد در مراسم تشیع جنازه اش شرکت کنم. به هر حال غرض از این مطالب خبر درگذشت این عالم کدکنی و شمه ای از زندگانی وی است.

مرحوم حاج سید حسین حسینیان از عالمان کدکنی بود که از جوانی تا کهنسالی در کدکن ماند و به ترویج احکام اسلام و مراسم مذهبی پرداخت. در حقیقت تمام امور شرعی و حتی سیاسی و اجتماعی کدکن به خصوص بعد از فوت شیخ ابوالقاسم کدکنی(متوفای اول آذر 1363) به عهده وی بود. زنده یاد حاج حسین آقا، به سال 1311 شمسی در خانواده ای مذهبی و اصیل در کدکن چشم به جهان گشود. پدرش سید محمد او را برای فراگیری دروس مقدماتی و قرآن که به شیوه مکتبخانه بود، نزد آق سید ولی الله نجاری فرستاد. وی بین سالهای 1318 تا 1325 دروس ابتدایی به سبک جدید را در کدکن، پیش دایی‏‏ اش آقا سید ابراهیم حسینیان فرا گرفت. سپس به پیشنهاد پدرش برای آموختن علوم دینی به تاریخ 1324 یا 25 به مشهد و به مدرسه خیراتخان رفت. در آنجا جامع المقدمات را خواند و سپس در امتحانی که از کتاب هدایه المتعلمین توسط استادان حاج شیخ هاشم قزوینی و شیخ احمد مدرس از وی گرفته شد، موفق شد و به حوزه درس همشهری خود شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری وارد شد و دروس مغنی و مطول و ادبیات عرب را با موفقیت به اتمام رساند و از محضر میرزا حسینعلی مروارید تفسیر را آموخت و شرح لمعه را نیز نزد شیخ احمد مدرس و رسایل و مکاسب را از حاج شیخ هاشم قزوینی فرا گرفت. حاج حسین آقا سپس برای تبلیغ و ترویج احکام دینی و مسائل شرعی و ... به زادگاهش کدکن برگشت. وی در کنار وظیفه شرعی خود نیز به کار کشاورزی و باغداری  مشغول بود. وظیفه این مرحوم در بعد از انقلاب به خصوص در مسائل سیاسی و اجتماعی کدکن و جبهه و انقلاب و نیز کشمکشهای بین رباط سنگ و کدکن بر کسی پوشیده نیست. حاج حسین آقا در اواخر عمر، به جهات مختلف به مشهد کوچید و در جوار امام رئوف زندگی می کرد و عاقبت نیز سر بر آستان مولایش گذاشت و در حرم مطهر دفن گردید. روانش شاد

به مناسب درگذشت ناگهانی مادر عزیزم(رحمه الله علیه)

کسی که ناز مرا میکشید مادر بود

کسی که حرف مرا می شنید مادر بود

مرا ستاره صبحی که هرچه کوشیدم

شد اخر از نظرم ناپدید مادر بود

شعر و متن زیبا برای سنگ قبر مادر

با استاد شفیعی کدکنی در سپیدر کدکن

با استاد ایرج افشار در باغ استاد شفیعی کدکنی